تکلیفم مشخص نیست
با هزارتا دلیل هر روز بی خدا تر از دیروز میشم
و باز با یه سرماخوردگی به التماسِ خدا پیغمبر میفتم
آدمای قوی که دنبال فلسفه و کتاب نمیرن بابا
میشینن زندگیشونو میکنن بی منت
این ما بدبختاییم که واسه پنهون کردن ضعفامون دنبال توجیه تو کتابا میگردیم
هعی خدا
دلم واسه نازیم تنگ شده
با اون دوتا چشم سیاهه خوشگلش قند تو دلم آب میشد
حرفای باحالیم میزد مثلا اینکه منو با هیچکی مقایسه نمیکنه
و ازین گُلشعرا
کاش صفحه چتشو تو گوشیه رفیقم نمیدیدم
حیف شد
احساس میکنم مال این دوره زمونه نیستم. آخه خیلی چیزا تو کتم نمیره
ولی کسی براش مهم نیس تو کتم بره یا نره پس بگذریم
دیگه چخبر