تکلیفم مشخص نیست با هزارتا دلیل هر روز بی خدا تر از دیروز میشم و باز با یه سرماخوردگی به التماسِ خدا پیغمبر میفتم آدمای قوی که دنبال فلسفه و کتاب نمیرن بابا میشینن زندگیشونو میکنن بی منت این ما بدبختاییم که واسه پنهون کردن ضعفامون دنبال توجیه تو کتابا میگردیم هعی خدا دلم واسه […]
آرشیو دسته بندی: امیرحسین زابلی فرد
صدای بلندی مرا هوشیار کرد بدون اینکه فکر کنم برخاستم و کفش هایم را در دست گرفتم و محکم دویدم مسافت طولانی را بدون فکر دویدم بلاخره خستگی مانع دویدنم شد و ایستادم فکر هایی سرم را شکافت و وارد شد من کیستم؟ اینجا چکار میکنم؟ چه میخواهم؟ این کفش ها برای چه در دست […]
دلش فاسد شده بود از هیچ طرف امیدی به او جاری نبود درست مثل دریاچه ای کوچک که تمام رود های کوچک و بزرگ به او مسدود شده. و خورشید تابان زندگی او را بخار میکرد. اما او نمیدانست که همین خورشید تنها دلیل نگندیدن اوست آب را از او بخار میکرد و ابر تشکیل […]
دوبرادربودند،که باهم سَرِ خوشی نداشتند برادرِ بزرگتر نامش {آب} بود. و برادرِ کوچک نامش {زمین}. همیشه سر همه چی باهم دعوایشان بود. {آب} غرور داشت و میگفت: من از تو بزرگترم. زمین میگفت: من محکم تر از توعم. مادر آنها {خورشید خانوم} ناراحت بود، دلش میخواست بچه هایش باهم دوست باشند. ولی یاد پدرِ بچه […]