تو هر روز عصر روی پله اول حیاط می نشینی؛ با دمپایی. دفترت را باز میکنی. همچنان که یکی از دستهایت لای دفتر است و خودکار را دستت گرفته ای، به درخت های باغچه تان نگاه میکنی. تو عادت داری چایی ات را با بیسکوئیت بخوری. هروقت مینویسی و یک جای نوشتنت مغزت قفل میکند؛ […]
آرشیو دسته بندی: روزمرگی
طبق معمول ساعت 7 از خواب بیدار شد. البته بیدار که نه؛ ساعت را روی 7 تنظیم کرده بود و تا ساعت 8 در رختخواب غلت میزد و به آرزوها و اهدافش فکر میکرد. به این فکر میکرد که امروز را چه کار کند؛ اصلا چرا باید کار کند؟ چرا باید در این کشور کار کند؟ با تمام توان بر افکار منفی که در ذهنش بود غلبه کرد و آنها را با فکرهای مثبت جایگزین کرد.