بعدازظهر یک روزِ تابستانی بود. صدای تلفن در سکوتِ خانهٔ ویلایی پیچید. میشل یک لحظه صبر کرد و بعد گوشی را برداشت. این اولین نشانهٔ یک اتفاقِ بد بود. پشت تلفن، اُتو بن، پدر زنِ میشل بود. سالها بود که اُتو قبل از یازدهشب، که پولِ تلفن کمتر میشد زنگ نزده بود، حتی وقتی که همسر اُتو، تِرزا دربیمارستان بستری شده بود.
آرشیو دسته بندی: جویس کارول اوتس
هیچکس به یاد نمیآورد که بحث چگونه درگرفت. شب جمعه بود و آنها دو زوج که هیچ کدام زن و شوهر نبودند به یک رستوران چینى رفته بودند که پاتوغشان بود. زنها و یکى از آن دو مرد مدتها پیش ازدواج کرده بودند و اکنون حتى خاطره طلاق هم در ذهنشان رنگ باخته بود. براى آدمى که به چهل سالگى نزدیک مىشود و زندگى ناآرامى داشته است بسیارى چیزها به تاریخ تبدیل مىشود. موضوع بحث زایمان بود. زنها صاحب بچه بودند و مرد مسنتر در زندگى زناشویىاش که اکنون به یک واقعه تاریخى تبدیل شده بود طعم پدر بودن را چشیده بود. فقط خانمها صحبت میکردند. مانند دختهاى جوان مقابل هم نشسته بودند، میگفتند و مىخندیدند.