رودخانه خروشانتر از همیشه بود. انگار با خودش مسابقهی سرعت گذاشته بود. پیرمرد همیشه این قسمت رودخانه را برای نشستن انتخاب میکرد چون فقط چند متر جلوتر از پایش سبزآبیِ تندی بود که خبر از عمیق شدنِ ناگهانیِ آن میداد. کسی برای آبتنی آنجا نمیآمد و همان خلوتی که پیرمرد میخواست را از رودخانه هدیه میگرفت. دمهایی مرطوب از هوا میگرفت و دلش میخواست همانجا توی ریههایش نگهشان دارد و بازدم نکند. گاهی نسیم خنکی آب را نوازش میداد و همراه با بوی زُهم به صورتِ پر از چروکِ پیرمرد میخورد.
آرشیو دسته بندی: سعیده رنگچی
تو باغچهی خونمون یه نهال زیتون کاشتم. به امید باروری، به امید روزی که از درختی که خودم کاشتم زیتون بچینم و باهاش شور درست کنم. میتونستم برم زیتون خام بخرم و خیلی زودتر از این حرفا این کارو بکنم یا اینکه اصلا میتونستم برم بهترین شور زیتونو از یه فروشگاه همین نزدیکیا بخرم. چی باعث میشه آدم خودش از صفر دنبال یه کاری بره؟ من هر روز به این درخت میرسم. به اندازه بهش آب میدم نه بیشتر و نه کمتر. درست همون مقداری که باید آب بخوره. هَرَسش هم میکنم و البته تبعیض فاحشی بین اون و بقیه درختای باغچه قائلم. منتظر چه اتفاقی هستم نمیدونم! زیتونای این درخت با درختای دیگه چه فرقی میکنه؟ اینم نمیدونم…