الیور بیکن در بالای خانهای مشرف به گرین پارک زندگی میکرد. او یک آپارتمان داشت. صندلیها که پنهانشان کرده بودند، در زوایایی مناسب قرار داشتند. کاناپهها که روکی برودریدوزیشده داشتند، درگاه پنجرهها را پر کرده بودند. پنجرهها، سه پنجرهٔ بلند، اطلس پرنقش و نگار و تور تمیز را تمام و کمال به نمایش میگذاشتند. قفسهٔ چوب ماهون زیر بار براندیها، ویسکیها و لیکورهای اصل شکم داده بود. و او از پنجرهٔ وسطی به پایین و به سقفهای شیشهای اتومبیلهای مد روز متوقف در کنار جدولهای باریک خیابان پیکادلی نگاه میکرد. نقطهای مرکزیتر از این نمیشد تصور کرد. و در ساعت هشت صبح پیشخدمت مرد صبحانهای او را در یک سینی میآورد.
آرشیو دسته بندی: ویرجینیا وولف
نخستین بار شاید در نیمههای ژانویهٔ سال جاری بود که تا سرم را بلند کردم چشمم به نقش روی دیوار افتاد. برای پیدا کردن تاریخ دقیق لازم است انسان به خاطر بیاورد چه دیده است. من اکنون به یاد آتش میافتم؛ پردهٔ یکدست نور زرد روی صفحهٔ کتابم؛ سه گل داوودی درون جام شیشهای گرد روی طاقچه. آری، لابد زمستان بود و ما تازه چایمان را خورده بودیم، چون به یاد میآورم داشتم سیگار میکشیدم که سرم را بالا کردم و برای نخستین بار چشمم به نقش روی دیوار افتاد. از پشت دود سیگارم نگاه کردم و چشمم لحظهای به آتش زغال سنگ افتاد و خیال کهنهٔ آن پرچم ارغوانی که بالای برج قلعه تکان میخورد به سرم آمد و به یاد رژه شهسواران سرخی افتادم که سواره از کنار تخته سنگ سیاه بالا میرفتند. خوشبختانه با دیدن آن نقش از خیال بیرون آمدم، چون خیال کهنهای است، خیال ناخواستهای است که شاید در بچگی شکل گرفته باشد. نقش گرد کوچکی بود، سیاه روی دیوار سفید، حدود شش هفت اینچ بالاتر از طاقچه.
آدمها نباید در اتاقهایشان آینه آویزان کنند همانطور که نباید دفترچههای حساب پسانداز یا نامههایی را پیش چشم دیگران بگذارند که جنایتی پنهان را افشا میکنند. در آن بعدازظهر تابستان، نمیتوانستی در آینهٔ قدی که بر دیوار تالار آویخته بود نگاه نکنی. همه چیز از سر تصادف بود. نه تنها میتوانستی از ته کاناپهٔ اتاق پذیرایی، میز مرمر مقابل را در آینهٔ ایتالیایی ببینی، ورای آن امتداد باغ را نیز میدیدی. تا جایی که حاشیهٔ طلایی آینه زاویهای میساخت و تصویر را قطع میکرد کوچه با سرسبزی را میدیدی که در دو طرف، میان گلهایی بلند، ادامه داشت.